• پنج شنبه 20 اردیبهشت 03


شعر حضرت علي اكبر(همچو رگبار و چو طوفان ميرود)

1593
3

همچو رگبار و چو طوفان ميرود
شاهزاده سويِ ميدان ميرود
اشك در چشمانِ‌او حلقه زده
از ميانِ‌جمعِ‌ خوبان ميرود
خواهرش را روي زانو گيرد او
صورتش را بوسه باران ميرود
تا خجالت را نبيند در حسين
سويِ‌ مقتل او شتابان ميرود
تا به ميدان رفت، خالي شد زمين
رعيت از ترسِ اميران ميرود
چند ساعت بي امان شمشير زد
گويي از جسمش دگر جان ميرود
تا صداي ناله اش برخاست و
عمه اش بي تاب و گريان ميرود
آنقدر بر پيكرش شميشير خورد
كلِ خونش از شريان ميرود
با سمِ‌اسبان به رويش تاختند
رويِ خاك افتاد و غلطان ميرود
تا دمِ‌ رفتن دهانش خشك بود
سويِ‌زهرا، مرد،‌عطشان ميرود
شاعر: محمدرضا مهابادي   

  • سه شنبه
  • 11
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 8:57
  • نوشته شده توسط
  • محمد رضا مهابادي

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران