چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم می کنم
رفته رفته هر چه دارم چون قلم گم می کنم
بی نصیب معنی ام کز لفظ می جویم مُراد
دل اگر پیدا شود، دیر و حرم گم می کنم
تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد
آسمان بر سر، زمین زیر قدم گم می کنم
دل، نمی ماند به دستم، طاقت دیدار کو ؟
تا تو می آیی به پیش، آیینه هم گم می کنم
قاصد مُلک فراموشی کسی چون من مباد
نامه ای دارم که هر جا می برم گم می کنم
بر رفیقان (بیدل ) از مقصد چه سان آرم خبر ؟
من که خود را نیز تا آنجا رسم گم می کنم
شاعر : بیدل دهنوی
- پنج شنبه
- 13
- تیر
- 1392
- ساعت
- 12:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
بیدل دهنوی
ارسال دیدگاه