غرق دریای گناهم ای خدای مهربون
گم شده میون راهم ای خدای مهربون
قَسمت می دم به جون فاطمه نیگا نکن
تو به این دل سیاهم ای خدای مهربون
این قدر در می زنم تا کنج خونهٔ خودت
عاقبت بدی پناهم ای خدای مهربون
جوونیم رفته و حالا برا من مونده فقط
روی لب تلخی آهم ای خدای مهربون
گواه دل شکسته و پریشون منه
دامن خیس نگاهم ای خدای مهربون
می دونی قصه چیه که این همه امید دارم
من با این عمر تباهم ای خدای مهربون؟
آخه من هر شب جمعه زائر علقمه و
خاک سرخ قتل گاهم ای خدای مهربون
شاعر : یوسف رحیمی
- سه شنبه
- 18
- تیر
- 1392
- ساعت
- 6:23
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه