باور نمی کنم که مرا هم خریده ای!
آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای؟
لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای!
هرگز به روی من نزدی عبد عاصی ام
اصلاً نگفته ای که تو پرده دریده ای!!!
با این همه گناه و خطایی که داشتم
هرگز ندیده ام ز گدایت بُریده ای!
گفتم دگر ز چشم تو افتادم ای خدا
امّا هنوز در بر من آرمیده ای!
من بی توجّهی به تو کردم ولی مُدام
ناز مرا به خاطر زهرا کشیده ای
ماه مبارک است و دلم شد سرای تو
از روح خود دوباره به جسمم دمیده ای
شرم از عذاب نوکر زهرا نموده ای
گفتی بیا که نوکر قامت خمیده ای
وقتی میان کوچه زمین خورد مادرم
آنجا صدای ناله ی او را شنیده ای
شاعر : محمد فردوسی
- سه شنبه
- 18
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:28
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد فردوسی
سعيد
وقتي داشتم ميخوندم اشكم همينجري داشت سرازير ميشد پنج شنبه 27 تیر 1392ساعت : 10:17