حس می کنم نشسته ای آرام رو به من
ابری ترین بهانه ی تنگ غروب من
تنها تویی که درد مرا گوش می دهی
باز آمدم که دل بدهی مو به مو به من
جز تو برام سنگ صبوری نمانده است
الغوث مهربان من الغوث خوب من
آنقدر کوچکم که نمی فهممت هنوز
نه! جا نمی شوی تو در این چارچوب من
می ترسم از منی که مدام از تو خالی است
از این همه بری مه گرفته ست خو، به من
جغرافیای روح من از هیچ پر شده
لبریز غربت است شمال و جنوب من
من هیچ کس ندارم، تا بغض میکم
حس می کنم نشسته ای آرام رو به من
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه