گفتی که دلم را به نگاهی بردی
چون رهزن ودر شب سیاهی بردی
تقصیر تونیست دست من خالی بود
ناچار برای سر راهی بردی
۲
گفتم شبی به یارانِِِ باران نخواهد آمد
آبی که رفت ازدست آسان نخواهد آمد
سارا گرسنه خواب وبیدارگشته دارا
جایی که فقر آمد ایمان نخواهد آمد
۳
ازدرد وغمت ناله وزاری دارم
مانند تنت حال نزاری دارم
خوابم نبرد از سر شب تا سحری
من فکر سه میلیارد هزاری دارم
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه