مانده در درد و رنج... درمانده
با دلی پرگناه آمده ام
این منم؛ بنده ای خطاکارم
خسته و روسیاه آمده ام
این منم آنکه بعد مدت ها
عقل او یادی از جنون کرده
نوکری بد که با گناهانش
قلب ارباب خویش خون کرده
داد و فریاد می زنم اینجا
تا که شاید توجهت را جلب
بس که کردم گناه آخرسر...
...اندک اندک شدم قسی القلب
سفره گسترده و برای من
لقمه ای از کرم نمی آید
اشک من توی چشم زندانی ست
در دعا گریه ام نمی آید
سائلان را ز خانه رد کردن
تو خودت گفته ای که ننگین است
دست من سوی تو دراز شده
ما گدائیم، شغلمان این است
هر چه کردی گناه بود ای دل!
گاه با نیت ثواب اما.
آبرویم چو آب از کف رفت
خانه ات... خانه ات خراب اما.
من کبوتر ... سپید... زاده شدم
که مرا غرق در سیاهی کرد
مهربان! با تمام این اوصاف
با من خسته دل چه خواهی کرد؟
شاعر : پیمان طالبی
- شنبه
- 22
- تیر
- 1392
- ساعت
- 5:46
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
پیمان طالبی
ارسال دیدگاه