از بس که درد می کشی و دم نمی زنی
حتی خدا به صبر تو تبریک گفته است
مهتاب اگر هنوز درخشنده مانده است
نام تو را درین شب تاریک گفته است
نام تو را پرنده به گوش بهار خواند
صدها درخت پیر جوان شد جوانه زد
چتر اقاقیا به سر کوچه ها نشست
گیسوی باغ را نفس باد شانه زد
گیسوی شهر عطر تورا پخش میکند
بی شک عبور کرده ای از این کنارها
دلدادگان رفته کفن پاره می کنند
صوت سلام می شنوم از مزارها
این انتظار پشت زمین را شکسته است
آقا تو شانه های زمان را تکان بده
تنها به دست تو کمرش راست می شود
لطفی کن و دوباره خودت را نشان بده
این انتظار را به بهاری تمام کن
یا ذره ای به ما بده از آن صبوریت
بی تو نفس کشیدن و مردن بدون تو
تقدیرمان مباد که سخت است دوریت!
- شنبه
- 22
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه