آئینه ای و سهم دلت آه می شود
وقتی که هم نوای غمت چاه می شود
غرق عزاي فاطمه هستي هنوز که
اينقدر ناله هاي تو جانکاه می شود
در چشمهات طاقت ماندن نمانده است
شب رفتني شده ست و سحرگاه مي شود
خون سرت دهد به زمين باز آبرو
وقت ظهور سرّ فدیناه می شود
تو مي روي و دست يتيمان تو چه زود
از آستان لطف تو کوتاه می شود
امروز اگر که فرق شما را شکسته اند
در کربلا چه با سر آن ماه می شود
در ازدحام نیزه و شمشیرها سرش
آمادهی سلوک الی الله می شود
از اشک خيز علقمه تا شامِ هلهله
با بي کسي قافله همراه مي شود
شاعر : یوسف رحیمی
- یکشنبه
- 23
- تیر
- 1392
- ساعت
- 12:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه