هزار جهد بكردم كه سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسّرم كه نجوشم
به هوش بودم از اوّل كه دل به كس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حكایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حكایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
كه من قرار ندارم كه دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به كه در سماع نیایم
كه گر به پای درآیم، به در برند به دوشم
مرا به هیچ به دادیّ و من هنوز بر آنم
كه از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حكایت كنم ز دست جراحت
كه تندرست ملامت كند چو من بخروشم
مرا مگوی كه سعدی طریق عشق رها كن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
كه گر مراد نیابم به قدر وسع بكوشم
شاعر : سعدی شیرازی
- پنج شنبه
- 27
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:1
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سعدی شیرازی
ارسال دیدگاه