• جمعه 14 اردیبهشت 03


شعر ضربت خوردن امام علی(ع) -( در خموشی نیمه شب فریاد داشت )

3559
3

  در خموشی نیمه شب فریاد داشت
زخم هایی در گلوی باد داشت
چاه ها آبستن او بوده اند
از نگاه اش آب می نوشیده اند
نیمه شب ها ناله هایش می شکفت
ناله هایش را فقط خود می شنفت
می دمید از چشم او آئینه گی
می چکید از دست هایش زندگی
سینۀ شب بود از آه اش کباب
غربت اش مهتاب را می کرد آب
هیچ کس نشناخت شب ها کیست او
در غریبی همچنان می زیست او
سال ها جز نانِ جو چیزی نخورد
کاسه شیری به لبریزی نخورد
پادشاهی بود اما در حجاب
بوسه می زد شب به پایش ماهتاب
زندگی در چشم او رنگی نداشت
ناله اش جز آه آهنگی نداشت
آنقدر با بی کسان خو می گرفت
عاقبت از آه شان بو می گرفت
دست هایش از نوازش می شکفت
حرفی از جنس یتیمان می شنفت
کودکی از او سواری می گرفت
رنگ یک روز بهاری می گرفت
پیرمردی زیر سقف آسمان
می گرفت از دست هایش سایه بان
سایه اش می داد بوی زندگی
حرف هایش عطری از شرمندگی
نان و خرما بود روی شانه اش
دخمه های شهر کنج خانه اش  
اشک از چشم یتیمان می زدود
از یتیمان عاقبت دل می ربود
پادشاهی در غریبی ها نهان
در تنور بیوه زن می پخت نان
بوی نانِ تازه می پیچید باز
سفره را با دست خود می چید باز
در کنار سفره خود هم می نشست
خویشتن را با یتیمان می شکست
باز هم یک بار دیگر شب رسید
سایۀ خود را به نخلستان کشید
مثل سابق پاسی از شب رفت باز
باز هم بابای زینب رفت باز
رفت تا هم صحبت شب ها شود
باز هم بابای زینب ها شود
مانده امشب چشم ها در انتظار
غایت تقدیر اما سوگوار
گویی امشب نخل ها کم می شوند
سد راه آن معظم می شوند
کس نمی داند که این مرد غریب
می شکافد فرق اش امشب مثل سیب
گر چه بود آئینۀ حق بوتراب
مانده بود آری سلام اش بی جواب
گرچه مصداق سلونی بود او
بر کسی این علم را نگشود او
فرق اش از علم لدنی کم نداشت
عاقبت جز تیغ کین محرم نداشت
هیچ کس جز او نمی داند چرا
مرغ حق امشب نمی خواند چرا
آخرین شب هست انبان روی دوش
می برد نان یتیمان روی دوش
کوچه ها امشب گرفته در غبار
می کشد ماه از سر راه اش کنار
تا برد نان یتیمان را علی
پر کند در چاه قرآن را علی
باز هم آهسته می آید علی
کوچه ها را باز می پاید علی
دخمه ای در شهر را در می زند
بر یتیمی بی پدر سر می زند
می کشد دست نوازش بر سرش
تا بگیرد بوسه های آخرش
عشق من امشب پریشان کن مرا
تا ابد سر در گریبان کن مرا
آه من پر کن تنور خویش را
شعله ورتر کن حضور خویش را
می چکد از دیدۀ شب ماهتاب
می پرد از کودکان هم، پلکِ خواب
با زبان روزه هنگام سحر
می خورد آب حیات از فرق سر

شاعر : حسن بلبلی

  • شنبه
  • 5
  • مرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 8:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران