هست تقديرم سرار سوختن
با بلا از پاي تا سر سوختن
از سقيفه بارها و بارها
در شرار شعله ها پر سوختن
گشته تكرار غم و درد علي
باز آتش باز هم در سوختن
اهل بيتم باز در دلواپسي
مضطر و گريان در ترس بي كسي
***
بي حيا آخر چرايم مي بري؟
مي كشي از چه كجايم مي بري؟
دست بسته پا برهنه دل غمين
بي عمامه بي ردايم مي بري
پير مردم قد كمانم مو سپيد
پا پياده از جفايم مي بري
مي كشاني ام به سوي قتلگاه
خود به مركب از قفايم مي بري
من سفير ناله هاي حيدرم
داغدار لاله هاي بي سرم
***
كينه و بغض تو را آماده ام
اين تو و اين تار و پود پيكرم
ارباً اربا كن بسوزان جسم من
بعد از آن بر باد ده خاكسترم
هر چه ميخواهي بياور بر سرم
ناسزا اما مگو بر مادرم
- چهارشنبه
- 16
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 12:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه