آخــر مــاه شــد و مــاه نیــامد آخر
سی سحر نـاله زدیم آه نیــامد آخر
بـا کلافی سر بـازار نشستیـم ولی
حیف شد یوسفم از چاه نیــامد آخر
جان ما از غم دوریش به لب آمده است
صـاحب غیبـت جـانکــاه نیــامد آخر
شام هجران رخش از سر ما رخت نبست
فجــر امیـد سحـرگــاه نیــامد آخر
ترسم این است دوباره به تباهی بروم
مشعـل و روشـنی راه نیــامد آخر
**
روضه قتلگه جد غریبش سخت است
ای خــدا حضرت خونخـواه نیــامد آخر!
مرکبش خونی و بی صاحب و گریان برگشت
ذوالجنــاحا، ز چه رو شـاه نیــامد آخر؟
***
شاعر : مصطفی هاشمی نسب
- پنج شنبه
- 17
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 5:39
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مصطفی هاشمی نسب
مطهرين