یاعلی ادرکنی
باز باران با ترانه
باسخنهای فراوان
میخورد بر بام خانه
یادم آرد طفل گریان
مادر بی شیرو نالان
تویه یک صحرای خونی
آن سه ساله..غرق ناله...
دخترک گریان شده از تشنگیه اهل خانه
دور میگشت او ز خیمه
صورتش خونی شده از ضربه لطمه
میپریداز روی خوارا...
گرگ بی رحم زمونه میکشید گوشوارهارا
باز باران با نمه خون..باصدای شیهۀ دون
یادم آمد قتلگارا...ضربۀ شمشیر کارا...
یادم آمد سر به نی را...تشنگی را...خستگی را.../
ساقیه گریان شده از مشک بی آب و
دودستانش چو بی تاب و
وآن لحظه به یاده کودکه خواب و
همش آب و همش آب و همش آب و
بازباران با غریبی
شد سه ساله همچو بی بی
میزند دستی چو سیلی...وای بی بی
کربلا و نی سوارش...نی شکان از بی قرارش
نیزهایش غرق یاران...تشنه آنان...آخ باران...آخ باران
- پنج شنبه
- 6
- مرداد
- 1390
- ساعت
- 5:41
- نوشته شده توسط
- محب
ارسال دیدگاه