دوباره پلك خستۀ تری به خواب می رود
توان ندارد او ولی چه با شتاب می رود
نگاه كن به فاطمی ترین اسیر قافله
كه مثل عكس سوخته میان قاب می رود
آبله پشت آبله نمی رسد به قافله
ز نیزه بوسه ای رسد پا به ركاب می رود
لباس های كوچكش دگر به او نمی خورد
كه ثانیه به ثانیه چو شمع آب می شود
گل بنفش را ببین به صورت بنفشه ای
كه زیر بار چشم ها از او گلاب می رود
شام سیاه شام را به شامیان سیاه كرد
همین كه هفت پشت او به آفتاب می رود
دفتر قصه ی غمش چه زود بسته می شود
ببین فقط سه صفحه از متن كتاب می رود
شاعر:محسن عرب خالقی
- یکشنبه
- 19
- آذر
- 1391
- ساعت
- 9:35
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه