• دوشنبه 5 آذر 03


بازباران درمدینه...

2475
1

یاعلی ادرکنی

 

باز باران بی ترانه

باصدای تازیانه

پرکشیده تا مدینه

بخدا قصه همینه

یکی بود یکی نبود

یکی سالم تو سجود

یکی خسته و کبود...

 

باز باران با ستاره

چادری خاکی و پاره

قلبه کوچیکه ستاره واسه رفتن بی قراره

باز باران بی محبت

میخورد بر روی صورت

مادری در پشت درب و

 آدمان بی مروت...

یادم آمد توی خونه

پشت او در رد خونه

مادرم دلخون و خسته

دسته بابا رو کی بسته؟

هی نگاه میکرد بابامون روی مسمار,عاشقونه

گریه هاش شد بی بهونه

خندهاش  رفت از  زمونه

هی صدا میزد خدا زهرا جوونه

تونزار بره  بزار پیشم بمونه...

هی میگفت دارو ندارم رو میدم ولی چشماتو نبند

هی میگفت زهرا به گریه هام نخند

هی میگفت آخه چرا تو رو زدند

هی میگفت آخ که چه این مردم بدند..

دیگه بارون نمیباره

رفته تابوت رو بیاره

تا دلیل گریه هاشو تویه تابوتش بزاره

تاگل یاس سفیدُ تویه این دنیای وحشی جانزاره

آره امشب شبه آخر , شبه قلبه بی قراره...

بجای ابر,محب داره میباره...

  • پنج شنبه
  • 6
  • مرداد
  • 1390
  • ساعت
  • 7:58
  • نوشته شده توسط
  • مصطفی آزادوار(محب)

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران