در شب هجر تو جز زاری نمی آید ز من
هم چو شمعی جز گوهر باری نمی آید ز من
هم چو ابری در بهاران پر ز بارانم ببین
غیر اشک و گریه و زاری نمی آید ز من
از نسیم هجر می لرزم چو شمعی بی قرار
بی قرارم خویشتن داری نمی آید ز من
تو مگر آرامشی بر قلب بیمارم دهی
ور نه باور کن پرستاری نمی آید ز من
غیر دل جویی و دلداری نمی آید ز تو
ای مرا دلدار، دلداری نمی آید ز من
این گرفتار گنه را خود مگر یاری کنی
ورنه رفع این گرفتاری نمی آید ز من
یوسف زهرایی و تنها خریدارت خداست
من تهی دستم خریداری نمی آید ز من
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- پنج شنبه
- 31
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 13:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه