واى از آن دل كه درى رو به خدا باز نكرد
تا فراسوى ملك، همت پرواز نكرد
بال نگشود و خيال و سر پرواز نداشت
با شهيدان خدا زمزمه اى ساز نكرد
در حصار تن خود ماند و وجودش پوسيد
خطر عشق نكرد و سفر آغاز نكرد
ديد نجواى شب و حادثه و سوز دعا
پر به خلوتكده زمزمه ها باز نكرد
عرق شرم به پيشانى خود، هيچ نديد
خويش را با نفس لاله هم آواز نكرد
بارها شاهد خاكستر نخلى سرسبز
بود اما سفرى آن طرف راز نكرد
اى صدافسوس كه اين فرصت بشكوه گذشت
مى توانست ولى حيف كه اعجاز نكرد
(غلامرضا كاج)
- پنج شنبه
- 19
- آذر
- 1388
- ساعت
- 12:35
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه