باد زانو می زند... گلدسته را بو می کند
دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند
در لباس خادمان مهربانت، صبح ها
صحن و ایوان طلا را آب و جارو می کند
می نشیند کنج بست "شیخ حرّ عاملی"
یاد معصومیت آن بچه آهو می کند
تا اذان صبح... مانند نگهبان درت
ذکر بر می دارد و ...آهسته "یا هو" می کند
خادمی می گفت: با چشم خودش دیده است باد
آن به آن مثل گلی گلدسته را بو می کند
چشم می دوزد به چشم زائران تشنه ات
دور سقاخانه و فواره "هو هو" می کند
باد عاشق... با پر طاووس مخصوص حرم
صحن را آغشته از گل های شب بو می کند
عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت
هر که می آید حرم... این عطر را بو می کند
شاعر : مریم سقلاطونی
- یکشنبه
- 17
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 7:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مریم سقلاطونی
ارسال دیدگاه