سر آن سر که افتد به پای رضا
دل آن دل که دارد هوای رضا
رضای خدا گر طلب می کنی
دلا! رو طلب کن رضای رضا
به دنیا چه کارش؟ ز دوزخ چه باک؟
جگر خسته ی مبتلای رضا
چه پرسی ز فرمانروای بهشت
چه دانی تو از کبریای رضا؟
چو گردون گردان به فرمان اوست
الا بنده ی بینوای رضا_
بنه سر که سرها ز روز الست
نگون شد به شوق لقای رضا
مبر جان که جان ها ز روز ازل
بلی زد به ذوق بلای رضا
علم کرد حق کربلای حسین
که گردد به پا کربلای رضا
نگردد کسی آشنای حسین
مگر آن که شد آشنای رضا
نبیند کسی رنگ هشتم بهشت
مگر خاک کوی گدای رضا
نه در توس، بر آسمان می زند
خداوند کوس ولای رضا
شاعر : یوسفعلی شکاک
- یکشنبه
- 17
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 7:19
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسفعلی شکاک
ارسال دیدگاه