خستگی غالبا امروز به تن می ماند
این لباسی است که هر شب به بدن می ماند
کس به چشمان تو آدم نشده ، راه نبرد
دیدگان تو به جنّات عدن می ماند
شرح خود را به پر و بال کبوتر زده ام
زدن بال به جان کندن من می ماند
چیست دیدار شریفت که به هنگام وصال
شاعر چرب زبان هم ز سخن می ماند
رو نگردد به سر حلقه ی خوبان زمین
آن عقیق که اعماق یمن می ماند
قبرم از شوق تو ای جان ضربان خواهد داشت
آخر این ارث تپیدن به کفن می ماند
در سفر بوسه تمام است ، چو بشکست نماز
آن به کام تو و این بر دل من می ماند
لب گذفت آن که از این پنجره رسوا شد و رفت
داغ فولاد تو بر گرد دهن می ماند
- یکشنبه
- 17
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 12:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه