پای من تا به سرایت وا شد
بال هایم به هوایت وا شد
نفسِ گرم ، موجابم کردی
گره ام بعد دعایت وا شد
این دل بگرفته ام یا یک نگاه
به ضریح دل ربایت وا شد
همه تقصیر گناه است اگر
به تو روی این گدایت وا شد
شکر حق از ابتدا روی لبم
نام زیبای رضایت واشد
میزبان عشق مهمان توام
از گدایان خراسان توام
دل مریض لا علاج یک نگات
مستمندِ دست پر لطف و عطات
خانه زاد و بنده ی این خانه ایم
نسل در نسل خادم صحن و سرات
افتخارم هست تا اینکه شوم
چند روزی خادم کفش داریات
خردسالیم تمامی اش گذشت
صرف بازیِ این حیات و آن حیات
گاه در صحن طبرسی گاه هم
می دَوم صحن اسماعیل طلات
دل دخیل پنجره فولاد شد
معتکف در صحن گوهر شاد شد
از نژاد سبز ، گلگونی چرا ؟
چه شده اینقدر می آفتی زپا ؟
ای غریب دور از شهر و دیار
می زنی هی زیر لب کی را صدا ؟
چه شده اینقدر می پیچی به خود
وای اصلا خوب نیست حال شما
این دم آخر دلت یاد چه کرد
ماجرای کوچه یا کرب و بلا
گاه یاد کوچه و دَر میکنی
گاه یاد قتلگاه و بوریا
روضه می خوانی برای بی کفن
روضه ی گودال و زخم و پیروهن
شاعر : سجاد محرابی
- دوشنبه
- 18
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 6:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سجاد محرابی
ارسال دیدگاه