از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
تا اذن دخول از تو بگیرد آهم
هر قطرۀ اشک من زیارتنامه ست
هرچند که مسکین و تهیدستم من
از سُکر سلام بر شما مستم من
گویند سلام مستحب است، آری
مشتاق جواب واجبش هستم من
هر چند در این حرم دل از کف دادی
بی تابتر از پنجرۀ فولادی
دست تو، به دامن ضریحش نرسید
«ای اشک، تو هم ز چشم من افتادی!»
بر پنجره، قفلِ بستهام را دیدم
آرامش روح خستهام را دیدم
در آینههای حرم از بارش اشک
تصویر دل شکستهام را دیدم
از باغ وفا بنفشه چیدهست کسی؟
تا پنجرهفولاد، دویدهست کسی؟
از دفتر «پیداشدگان» پرسیدم:
در سینه دلم گم شده، دیدهست کسی؟
تا ماه رخ تو را مجسم کردند
از شوق، ستارهها تبسم کردند
آنان که نبردند نصیب از مهرت
در حال سجود، قبله را گم کردند
عاشق، کارش به عشق پرداختن است
در شعلۀ غم، سوختن وساختن است
ما در پی تعظیم و طوافیم، اما
آغاز زیارت تو دل باختن است
یک قوم، کنار چشمه منزل دارند
یک طایفه، حال موج و ساحل دارند
خوشوقت کسانی، که در این روضۀ پاک
آیین «غبارروبی» دل دارند
- چهارشنبه
- 5
- دی
- 1397
- ساعت
- 13:58
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد محمد جواد غفورزاده
ارسال دیدگاه