از ازل ای نگار بی همتا
گشته اين دل به عشق تو شيدا
پدرم را خدا نگه دارد
که مرا کرده بر در تو گدا
اولين درس عشق من این بود
اولين مشکلی که شد پيدا
اشک حلقه به دور چشمش زد
پدرم گفت: يا امام رضا
طفل بودم که در ميان رواق
گرم بازی و شيطنت اما
سنگفرش حرم به من آموخت
در کنار تو پرکشيدن را
روی سنگی که ليز می خوردم
فارغ از اصطکاک اين دنيا
باورم شد که دوستم داری
و گرفتی مرا بغل، حالا...
کاش در اين زمانهی پيری
باز اين بنده را بغل گيری
- دوشنبه
- 18
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 7:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه