• دوشنبه 5 آذر 03


شعر مدح امام رضا(ع) -( انگار موسی را به کوه طور آوردند )

3137
3

انگار موسی را به کوه طور آوردند
خورشید را از بی کرانِ نور آوردند
از باغ های گمشده انگور آوردند
هشت آسمان را سمت نیشابور آوردند
دیدم میان برکه ها مهتاب جاری را
در ایستگاه واژه ها آیینه کاری را
وقتی عصای نام تو بر جان نیل افتاد
وقتی تبر با رخصتت دست خلیل افتاد
وقتی نگاهت بر گره های دخیل افتاد
تابوت دریا روی دوش جبرئیل افتاد
لب باز کن تا روح تاک از جام برخیزد
تا بایزید از چله ی بسطام برخیزد
انگور از شرم حضورش رو سیاه است و
خورشید بی چشمانتان بی سرپناه است و
مهتاب سرگرم طواف بارگاه است و
چشمی به راه ریل های ایستگاه است و
از بال های جبرئیل اندوه می بارد
بارانِ دلتنگی میان کوه می بارد
از بیت هایم پر گشودند این کبوتر ها
رفتند تا دریای نور و شهر مرمر ها
من ماندم و آتشفشان سرد باور ها
مانند یوسف با ترنج و خون دلبر ها
مانند برگی که بروی آب افتاده
عمریست دنیا بی حضورت خواب افتاده
عمریست در رگ های شب انگور می رقصد
ساقی میان میکده مخمور می رقصد
در خانقاه مولوی، ماهور می رقصد
در آشیان بی نشانت حور می رقصد
پرواز سهم ما زمینی های دلتنگ است
با بال های خسته مان طوفان هم آهنگ است
طوفان وزید و آسمان دلگیر گنبد شد
عطر گلاب طوس همنام محمد(ص) شد
شاعر به راه افتاد و چشمش رو به مشهد شد
وقتی کبوتر از مدار خستگی رد شد –
- بی اختیار از شعر خود شب زنده داری کرد
سجاده را با اشک هایش آبیاری کرد
آتش جواب زخم های ته نشینم نیست
حتی بهاری در پگاه فرودینم نیست
دیگر صدایی در سکوت سهمگینم نیست
خونی اگر در لاله ها باید ببینم نیست
از آفتاب مهربانی جام می خواهم
تا هشتمین دریا فقط یک گام می خواهم

 

شاعر : محمد حسن اسفندیار پور

  • دوشنبه
  • 18
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 12:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران