غزل ناب تو بیچاره کند دیوان را
جذبه عشق تو دیوانه کند انسان را
طرز رفتار تو شد ارثیه خدّامت
که کند سرمه چشمان، قدم مهمان را
مستحقّم، پی روزی همه جا را گشتم
همه دادند نشانم، حرم سلطان را
پشت دیوار حرم سوز گداکُش دارد
جا بده در حرمت مُفلس بی سامان را
کوس نقّارهء تو زنگ در جنّات است
سر ذوق آورد آواش، دل ویران را
سحرت، سِحر کند جان و تن زائر را
هرکه محصور به سِحر تو، چه سازد جان را
به کرامات تو با چشم طمع می نگرم
ز سرم باز کن آقا! الم دوران را
به قلمکار سپردم، به ضریحم بزند
مثل طرحی که زده خاتم استهبان را
ز سر خود، تو مرا باز مکن جان جواد
گر چه هر کس کشد از بیخ، سیه دندان را
شاعر : حسین قربانچه
- دوشنبه
- 25
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 7:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین قربانچه
ارسال دیدگاه