همینجا بیگمان مثل همین یک مشت فواره
به شوقت می پرم از جای و می افتم دگرباره
دهان از شکوه می بندم که درد مستجابم را
روایت می کند فریاد بی پروای نقاره
نگاهم کن که در من سرزنش های فراوانی ست
به لحن خارزار جاده و فرسنگ ها خاره
حرم پر می شود از چهره ی بی حرفِ این غصه
حرم یعنی غمم را خوانده ای از رنگ رخساره
حرم یعنی همینجا تا ابد در پرسه می مانم
تمام گریه را سر میگذارم کنج دیوارِ ...
□□□
حرم یعنی کسی در شهر خود سر می کند اما
دلش در کوچه های دور مشهد مانده آواره ...
شاعر : سودابه مهیجی
- چهارشنبه
- 3
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سودابه مهیجی
ارسال دیدگاه