در مصیبت امام محمد باقر ع گریز به کربلا
پنج سالگی سری رو به روی نیزه دیدم
تا سرو دیدم ای وای دل از همه بریدم
سر پدر بزرگم به روی نی قشنگ بود
نزار بهت بگم که تنم اسیر چنگ بود
بابام می گفت سرم سوخت یکی می گفت پرم سوخت
یه دختر سه ساله می گفت که معجرم سوخت
خلاصه... دستامونو... بسته بودن با زنجیر
بابای من می گفت که عمه چرا شدی پیر
پاهام به روی خار و دلم به یاد مسمار
بزار بگم یه قصه، قصه ی درب و دیوار
نه نمی گم تو کوچه مادر کتک می خوردش
از دو تا دست سنگین سیلی و چک می خوردش
بیا بریم تو گودال یه چیزی رو ببینیم
بیا دوباره پای روضه ی دل بشینیم
ای روضه خون مجلس حق اینو ادا کن
یکی می گفت تو گودال سرش رو زود جدا کن
یه ضربه بود نه بلکه دوازده ضربه از پشت
با ضربه های خنجر پدر بزرگمو کشت
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- دوشنبه
- 15
- مهر
- 1392
- ساعت
- 6:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه