چه شبی میگذر در دلِ پنهانِ تنور
سر ِ خورشید شده گرمی ِ دُکانِ تنور
این چه نوری ست تنور از نفسش روشن شد؟!
این چه داغی ست که آتش زده بر جانِ تنور؟!
دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود
امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور
با سرش صاحب این خانه به نانی برسد
کیسهها دوخته و سکه شده نانِ تنور
سر ِ شب روشن اگر بوده تنورش، حتماً
نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور
چه بلایی سر ِ نیزه به سرش آوردند؟!
که پناه از همه آورده به دامانِ تنور
شأنِ «برداً و سلاما» ست نزولِ سر او
که فرود آمده از نِی به گلستانِ تنور
نیست مفهوم، شده حبس، به خود میپیچد
ناله يِ بی رمق ِ قاریِ قرآنِ تنور
تا قیامت وسطِ شعله بسوزد کم ِ اوست
بیش از اینهاست در این فاجعه تاوانِ تنور
شاعر : محمد صادق رسولی
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد صادق رسولی
ارسال دیدگاه