آهم زصحن سینه اگر پرکشیده است
اشکم به شوق دیدن رویت دویده است
بغضی گرفته سخت ره حنجر مرا
پیش سر بریده صدایم بریده است
مانند پیکرت که طپیده به خاک وخون
این دل میان داغ وغم وخون طپیده است
جز من که دیده ام سرخورشید را به نی
خورشید سربریده به نیزه که دیده است
زان حنجری که بوسه گه زینب تو بود
خون از رگ بریده به نیزه چکیده است
خواهم که بوسه ای بستانم ز روی تو
نیزه بلند و قامت زینب خمیده است
با یک نگاه خویش به طفلان توان ببخش
جانهای کودکان تو بر لب رسیده است
یادآوری کند به من از عمر مادرم
هجده سری که بر روی نی خصم چیده است
آید صدای گریۀ زهرا به گوش من
هرجا رویم ناله ای از آن شهیده است
همچون «وفائی» است سفیر پیام ما
هرکس حدیث غربت مارا شنیده است
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 7:0
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه