• یکشنبه 4 آذر 03


شعر عید غدیر خم -( بر آسمان شهر شما مردم! این سایه مستدام نخواهد ماند )

2331
1

بر آسمان شهر شما مردم! این سایه مستدام نخواهد ماند
این مِی‌ای كه در غدیر خم آماده‌ است، در جامتان مدام نخواهد ماند
چون برگه‌های باطله خواهد سوخت، در گیر و دار زلزله خواهد مرد
شعری كه از امام نخواهد گفت، شهری كه با امام نخواهد ماند
مردی كه جبرئیل به پابوسش، لبریز السّلامُ علیكم بود
در بین راه خانه و نخلستان، در حسرت سلام نخواهد ماند
سرمست حاكمیت‌تان بودید، او داغدار این حَكَمیت بود
آن‌جا كه حرف، حرف ابوموساست، از دین به غیر نام نخواهد ماند
وقتی نماز حربه دشمن شد، مانند روز بر همه دشمن شد
حتی نشانه‌های مسلمانی، در مسجدالحرام نخواهد ماند
طوفان شقشقیه به راه افتاد، تا آن نگاه خسته به ماه افتاد
دانست ماهِ از نفس‌افتاده، در بند التیام نخواهد ماند
تا كربلا و علقمه در پیش است، خون‌گریه‌های فاطمه در پیش است
ظلمی كه از مدینه به راه افتاد، در كوفه ناتمام نخواهد ماند
ای منكران بی‌خبر و سرمست، مردی كه پشت كعبه به او گرم است
بعد از حضور حیدری‌اش دیگر، حرفی جز انتقام نخواهد ماند
***
مَردمِ كوچه‌های خواب‌آلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شب‌گریه‌های نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
وصله‌های لباس و پاپوش‌اش، و یتیمان مست آغوش‌اش
راز آن كیسه‌های بر دوش‌اش، در شب تار را نفهمیدند
مردمِ دل‌بریده از بعثت، كه فقط فكر آب و نان بودند
مثل اشراف عهد دقیانوس، قصه غار را نفهمیدند
با تبر باغ را درو كردند، حالی از باغبان نپرسیدند
خم به ابروی‌شان نیاوردند، در و دیوار را نفهمیدند
نیمه‌شب بود و سایه‌ها آرام، كوچه را خیس اشك می‌كردند
گفت مولا كه زود برگردیم، تا غم یار را نفهمیدند
لات‌هایی كه عبدود بودند، ابتدا با هبل بلی گفتند
بعد از آن هم كه یاعلی گفتند، «أین عمّار» را نفهمیدند
آخر قصه‌اش بهاری بود، سوره انفطار جاری بود
عالمان قرائت و تفسیر، شوق دیدار را نفهمیدند
كودكانی كه باخبر بودند، از همه روزه‌دارتر بودند
بس كه لب‌تشنه سحر بودند، وقت افطار را نفهمیدند

شاعر : احمد علوی

  • سه شنبه
  • 30
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 5:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران