• سه شنبه 28 فروردین 03

 رضا باقریان

شعر شب ششم قاسم -( شیری از بیشه روان جانب میدان شده بود )

3016
7

 شیری از بیشه روان جانب میدان شده بود
به سوی معرکه می رفت و رجزخوان شده بود
کفنی را به تنش کرده عموجانِ حرم
می چکد از لب او نام کریمان حرم
از عبایی که به تن کرده زُحل می ریزد
زیر پایش ز لبش شهد عسل می ریزد
گره ای کور زده تیغ دو ابرویش را
عمّه اش شانه زده طرّه گیسویش را
خوبیِ نسل علی ها به پسر داشتن است
به هنر داشتن است و به جگر داشت است
این هم از نسل علی صف شکنِ خناّس است
خوبیِ این پسر این است که با عباس است
رفت میدان و رجز خواند و تماشایی شد
ضربه هایش به سر و دست، چه مولایی شد
تیغ دور سر او چرخ زد و جولان کرد
پدری را ز غم مرگ پدر گریان کرد
پسر دوم اَزرَق که به میدان تن داد
همه دیدند چگونه سرش از تن افتاد
یک نفر گفت که این ضربه حیدر باشد
یک نفر گفت که عباس دلاور باشد
دیگری گفت که این یکّه سوار جمل است
دیگری گفت که این لشگر ما را اَجَل است
دیگری گفت به واللهِ حسن آمده است
زرهی نیست، کفن کرده به تن آمده است
ناگهان بند نقاب از قدِ رعنا که گرفت
دشت را در نظر غیرت زهرا که گرفت
هو زد و با رجزی گفت اناابن الحسنم
من اُویسِ قرنم شهر مدینه وطنم
پسر فاطمه عَمّ من و مولای من است
پدرم نیست ولی اوست که بابای من است
من به ناموس خدا چون پدرم حساسم
غیرت اللهم و بر اهل حرم حساسم
می زنم گردنتان را به نوک شمشیرم
انتقام علی و فاطمه را می گیرم
در همین فاصله گفتند که نیرنگ زنیم
این هم از نسل کریم است، به او سنگ زنیم
آنقدر سنگ به او خورد که از زین افتاد
در حرم مادرش از ماتم قاسم جان داد
 

شاعر : رضا باقریان

  • یکشنبه
  • 5
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 6:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران