درداشو فراموش کرد بابا جون دختر تو
تا دید خون جاری ز لب و زخم سر تو
پرسیدی که بین این همه مرد حرامی
ای پیر سه ساله بگو چی شد معجر تو؟
سوی حرم ،ظ هجوم آوردن
از رو سرا ، روسری بردن
دیدی سرش رو دخترت پوشونده بابا
موی رقیه ات دست زجر جا مونده بابا
یاثارالله ، من الذی ایتمنی بابا
******
چشمام شده کم سو شبه بابا یا که روزه
از شدت سیلی صورتم بد جور می سوزه
تنها منو گیر آورد و تا میشد کتک زد
دستاش جلو چشمامه هنوزم که هنوزه
برق از چشام ، پرید باباجون
داشت خواهرت ، می دید بابا جون
رفتی بابا شد صحبت آبرو ریزی
بردن رقیه جون تو برا کنیزی
یاثارالله ، من الذی ایتمنی بابا
******
بابا ببین از چند جا ترک برداشته بازوم
سوخته تو آتیش شونه نمیشه دیگه گیسوم
بابا دیدی آخر شد مثه زهرا رقیه ات
موهام سفید و قدم خم و بشکسته پهلوم
دست عدو ، چهره مو بوسید
گریه ام گرفت ، حرمله خندید
پیشم بمون یا که منم ببر بابا جون
دیگه برا من گوشواره نخر بابا جون
یاثارالله ، من الذی ایتمنی بابا
شاعر : میثم میرزایی
- یکشنبه
- 5
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
میثم میرزایی
ارسال دیدگاه