• دوشنبه 3 دی 03

 رحمان نوازنی

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( دارم از سوی خیمه می آیم )

1688
0

دارم از سوی خیمه می آیم
از هو الهوی خیمه می آیم
خیمه از نور تو لبالب بود
خیمه در جلوه های زینب بود
خیمه انگار خیمه رب بود
لیلة القدر خیمه! زینب بود
خیمه یکباره طور سینا شد
هر که در خیمه بود موسا شد
ناگهان جلوه تو ماتم کرد
بیقرار تجلیاتم کرد
دیدمت که غریب و تنهایی
مصطفا و علی و زهرایی
حس نمودم عمو که فکر منی
بیقرار برادرت حسنی
حس نمودم که سخت بی تابم
حس نمودم که تشنه آبم
حس نمودم که من حسن شده ام
مثل بابا پر از محن شده ام
نور ممسوس ذات گردیدم
سفره دار صفات گردیدم
ای عمو از چه بی پر و بالی
تک و تنها میان گودالی
از چه گودال ، گود تر شده است
بدنت مثل رهگذر شده است
زخمهایت چه بیشماره شدند
رخت هایت چه پاره پاره شدند
وای عبایت بگو کجاست عمو
آن طرف روی نیزه هاست عمو
کشتی دلشکسته مادر
اینقدر دست و پا نزن آخر
دست و پا میزنی که سجده کنی
هی صدا میزنی که سجده کنی
شمر اینجا چه می کند ای وای
بی و سر و پا چه می کند ای وای
حرمله آمده چکار کند
آمده باز افتخار کند؟
چقدر سنگ توی گودال است
چقدر سنگ این چه منوال است
خوب شد خواهرت در اینجا نیست
پیکرت زیر سنگ پیدا نیست
ای عموی غریب من پا شو
راهی خیمه های زنها شو
من مگر مرده ام عزیز خدا
من فدای تو می شوم حالا

 

شاعر : رحمان نوازنی

  • دوشنبه
  • 6
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 4:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران