عبدا..بن حسن
عمه رهام کن تا برم به میدون
کمک میخواداز شهدا عمو جون
یعنی دیگه براش نمونده سرباز
زخم روی تنش شده فراوون
ببین چقدر دور وبرش شلوغه
شده بدون چاره وپریشون
عمه دارن سنگ بارونش می کنن
مسلمونای پست نامسلمون
رو زانوهاش نشسته نا نداره
من بمیرم، سرش شده پراز خون
دارن میرن سمت عمو با شمشیر
بیکس وتنها مونده تو بیابون
عمه بذار برم طاقت ندارم
برم فدا کنم برا عمو، جون
عبدا....رفت تا به عمو رسید و
بغل گرفت عمو با چشم گریون
گفت که عمو ببین اومد یه سرباز
اجازه میخوام که برات بدم جون
با دستش از عمو جونش دفاع کرد
پیش خدا رفت با لبای خندون
شاعر:اسماعیل تقوایی
- جمعه
- 16
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 20:25
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه