اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی
بگو برادر من را چرا نیاوردی؟
به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد
عروسک من غمدیده را نیاوردی؟
عمو که آب نیاورد عاقبت خیمه
تو آمدی پدر آیا غذا نیاوردی؟
نگاه می کنی از روی نیزه، مبهوتی
منم رقیه پدر جان به جا نیاوردی؟
به گوش تو نرسیده که پهلویم زخم است
چرا برای رقیه عصا نیاوردی؟
برای آنکه بگیری مرا و تاب دهی
سرت که هیچ چرا دست و پا نیاوردی؟
شاعر : سید محمد جوادی
- چهارشنبه
- 8
- آبان
- 1392
- ساعت
- 4:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید محمد جوادی
ارسال دیدگاه