خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نكرد
به غریبیِ من و اشكِ حرم رَحم نكرد
هیچ كس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت
نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نكرد
لشكرِ بغضِ علی دقِ دلی خالی كرد
به سرش ریخت و بر یك نفرم رَحم نكرد
دستِ مِقراض بُرش داد حریرِ بدنش
هر قدر پا به زمین زد پسرم، رَحم نكرد
همه ی فاصله را داد زدم نیزه بس است
نزن اینقدر من آخر پدرم رَحم نكرد
سندِ سخت ترین لحظه ی عمرم این است
داغِ او بر دل و چشم و كمرم رَحم نكرد
پسرم از روی زین بَد به زمین افتادی
نیزه بر پهلویت آمد به زمین افتادی
چقدر فرقِ دو تایِ تو به هم ریخته است
زیرِ پا زُلفِ رَهایِ تو به هم ریخته است
زَجر كُش شد به خدا بسكه زدی پا به زمین
پیرِمردی كه به پایِ تو به هم ریخته است
دیگرم نیست توقع كه جوابم بدهی
در گلو تیر صدایِ تو به هم ریخته است
اِرباً اِربا شده زین پس چه صدایت بزنم؟
تیغ از بس كه هجایِ تو به هم ریخته است
غُصه ات با دلِ لیلا چه كند وقتی كه
گیسوی عمّه برایِ تو به هم ریخته است
چه كنم، تا به حرم بینِ عبا می برمت
زخم ها قدِ رَسایِ تو به هم ریخته است
شاعر : علیرضا شریف
- چهارشنبه
- 8
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علیرضا شریف
ارسال دیدگاه