آمدم تا که مرا شور دمادم بدهی
دیده ی خشک مرا چشمه زمزم بدهی
چه شود از کف آن دست خداییت حسین
جرعه ی آبی و یک تکه ی نانم بدهی
فصل غم آمده خواهم ز تو ای کشته اشک
با نگاه کرمت اذن عزایم بدهی
کار دست تو فقط هست که با یک نگهت
به دل غمزده ام سوز محرم بدهی
درد این ست بمیرم به وصالت نرسم
چه شود داروی دیدار به دردم بدهی
کاروان می رسد از راه کمی هم ای کاش
ز غم زینب کبری به دلم غم بدهی
بار دیگر نروم کرببلا می میرم
چه شود بار دگر برگ براتم بدهی
عالمی مست می مشک علمدار تواند
کاش یک قطره از آن مشک مرا هم بدهی
***
شاعر : ناصر شهریاری
- شنبه
- 11
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:7
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
ناصر شهریاری
ارسال دیدگاه