تیر آمد و از لانه ی بی آب پرش داد
یک فاصله در بین گلوگاه و سرش داد
بغض همه آوار شد آن وقت که کودک
یک دسته گل سرخ به دست پدرش داد
می خواست که از بین گلویش بکشد تیر
آن قفل سه شعبه چقدر دردسرش داد
خندید و خجالت زده تر شد پدر از او
خندید و غم تازه تری بر جگرش داد
یک آیه ی کوچک به لب عرش رسیده است
یک کفتر کوچک که خدا بال و پرش داد
شاعر : علیرضا لک
- یکشنبه
- 12
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علیرضا لک
ارسال دیدگاه