زلال های عاشورایی
شعر داغ عاشورا در قالب زلال
شور برای دسته های عزاداری
مناسب همراهی با موسیقی غم انگیز
شور عاشورا
( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )
بگذار بگریم
در این حرم ِ یار بگریم
بگـذار کـــه با دیــده ی خـونبار بنالم
با داغ نهان، زار بگریم
غمبار بگریم
امروز فغان است
خون در لب یک رود، روانست
امـروز به شش ماهه عـطش ، آب نـدادنـد
نا مـردمی و ظلـم ، عـیانست
عالم نگران است
فریاد برآرید
آن حادثه بر یاد بر آرید
امروز سر ِ عـاطفه از پشت بریـدنـد
آه از دل ِ آزاد برآرید
فریاد برآرید
بگذار بسوزم
با محنت ِ دلدار بسوزم
بگـذار کـه از آتـش ِ جانکاه بـنـوشـم
در حسرت دیدار بسوزم
بسیار بسوزم
ای کاش بمیرم
از عالم ِ بی عاطفه سیـرم
ای کاش که دیگــــــر غـم ِ تکــرار نبینم
با محنت ِ بی فاصله پیرم
در عشق اسیرم
داغی از پگاه عاشورا
(زلال پیوسته قافیه دار )
گلی اضطراب دارد
و نوازشی به لب ِ رُباب دارد
عجبا که خواب ِ عسل به خود همه جا حرام کرده
اثراتی از جگـر ِ کباب دارد
هوسی به آب دارد
به جهان زد آتش آهی
و درون ِ سینه، پُر از شرار ِ نگاهی
لب ِ نهــر، قافله های سنگ ، ســر ِ عذاب دارند
نـه امیدی و نـه وفائی و نـه راهی
نه به تشنه، جان پناهی
به وقت باده،آب کربلا حرام شود
( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )
مرا بگو که غرق خون شده ام
برای وصل یارهمچو نصف جون شده ام
مــــرا بنوش بـاری از شکستـه های داغـدار ِ تــوأم
قلم قلم زلال ِ چشمه ی جنـون شده ام
اسیر دست ساربون شده ام
فدا سرشک ِ بس روون ِ تو را
که سیر می کنم جمال ِ لاله گون ِ تو را
ز شور هــرچه بخواهی پُرم فقط برای خاطـــر تو !
فــدا دلـم تسلسل ِ بهــار ِ خون ِ تـو را
زمین نیفتد آسمون تو را
الهی آتشت مدام شود
و درد عشق تو عمیق و مستدام شود
الهــی آنچه برغریب ِ تشنه طـــرح داری آن بنما!
به وقت باده ، آب کربلا حرام شود
و حرف یار یک کلام شود
سوّم نوشت:«خون»
( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )
مـردی نماز کـرد
بعـد از نمـاز، دست بـاز کـرد
گفتـا:«بـده خـدای من، آنچـه صلاح توست!»
خالق، نظر به طرح ِ راز کرد
پـرونده ساز کـرد
اوّل نوشت:«نور»
تایید لحظه هائی از حضور
یعنی: تمام شد سخن ِ بنده، حـرف نیست
بایـد مقـامی آورنـد جــــور
در یک جهان دور
دوّم نوشت: «آب»
صیقـل به روح، زیر ِ آفتاب
یعنی:هر آنچه داخل جسم است رفتنی ست
گاهی به نرمی و گهی شتاب
گاهی در اضطراب
سوّم نوشت:«خون»
طرحی شبیه ِ نقشه ی جنون
رازی که در کلاس ِ تمنـّای معنـوی ست
یعنی: عـلامتی ز دل بـرون
با حکم «راجعون»
آنگه فرشتگان
مست شکـوه محضر انسان
در آسمان ِ حیــرتش اصل ِ نمـــاز را
کردند ادا از دل و از جان
در عالم عرفان
آری،چنین شدست
رجعت بـــه مـاورا یقین شدَست
اینجا پُـلی بُــوَد بـــه تجلـیّ گــه ِ شـهـود
آنکس که عاشق ِ زمین شدست
دردآفرین شدست
بایـد بـه نـــــور رفت
در موقعش ز خاک دور رفت
یعنی:بــه دام ِ نفس مبادا اسیـــــــــر گشت
باید که غرق درحضور رفت
سرحال و جور رفت
فرات چشمانت
( زلال عروضی قافیه دار )
ای ما،همه مات چشمانت
پایین بکش آهسته جهات چشمانت
آمــــوز بـدیـن فتــاده زیـــر پـات سقّـایـــی را
سیـــراب نـما کـویـر تشنـه از کــرامت قنـات چـشمانت
هم سینه پُر از سوزش دردست و زمان آتـشبـار
هم تشنه ترم بر حرکات چشمانت
قــربـان فـرات چـشمانت
- دوشنبه
- 30
- آبان
- 1390
- ساعت
- 18:21
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل دادا
ارسال دیدگاه