سلام ای شاه سر بریده ، تو هم کارت اینجا کشیده
رخت شویم با اشک دیده ، پدرجان
خرابه جای کاروان شد ، زدیده اشک غم روان شد
تو رفتی عمه قد کمان شد ، پدرجان
ابتا ، بیا من خودم میکشم نازت را
کنم مادری بهر تو ای بابا ، شدم مثل زهرا
بیا و بنشین بر دامنم پدر
پیر سه ساله گردیده در سد
مرا تو امشب همراه خود ببر
یابن الزهرا مظلوم کربلا
******
به پایت گیسویم بریزم ، سوالی دارم ای عزیزم
بگو آیا شکل کنیزم ، پدر جان
ترک خورده ظرف بلورم ، ز هر جایی دادند عبورم
شکسته شد آنجا غرورم ، پدر جان
ابتا ، به من دختری با اشاره خندید
به پیراهن پاره پاره خندید ، به آواره خندید
سه ساله اما قامت خمیده ام
از این زمانه دیگر بریده ام
چه ناسزاها بابا شنیده ام
یابن الزهرا مظلوم کربلا
******
شبی که در صحرا نبودی ، مرا پیدا کرد آن یهودی
ز سر تا پایم شد کبودی ، پدر جان
میان صحرا می دویدم ، صدای مرکب را شنیدم
مرا با گیسویم کشیدم ، پدر جان
ابتا ، بماند میان من و تو این راز
از آن شب کمر درد من شد آغاز ، خودت چاره ای ساز
دگر از آن شب کرده سرم ورم
نمانده سالم یکجای پیکرم
به جان بلای عشق تو میخرم
یابن الزهرا مظلوم کربلا
شاعر : قاسم نعمتی
- چهارشنبه
- 15
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه