با سر انگشت كوچكش دارد
مي كشد خوار از كف پايش
يك ستاره نمي شود پيدا
در دل آسمان شبهايش
چه قَدر عاشقانه مي گِريد
به سر زخميِ عموهايش
زير لب آه مي كشد، يعني
سنگ خورده دوباره بابايش
سخت مي شد اَدا كند بابا
چه كند، زخمي است لبهايش
موي او را كشيد پيرِزني
اين چنين شد خراب رويايش
شاميان با كنايه مي كردند
سر بازارها تماشايش
باز هم پاي نيزه اي دارد
مي كشد خوار از كف پايش
شاعر : رضا باقریان
- چهارشنبه
- 15
- آبان
- 1392
- ساعت
- 12:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه