بابای من شدم اسیر و خونجگر
چرا ز دخترت نمیگیری خبر
ز بس که می خورم به میله ی قفس
بیا ببین که می زنم نفس نفس
اسیر غم به زیر این فلک منم شدم فدایی فدک
پدر مثه لبای تو شده پای من ترک ترک
بابا حسین بابا حسین من
تو صحراها نفس تو سینه ام نموند
موهامو از پشت سرم گرفت کشوند
نمی رسید به گوش اون صدای من
پر شده بود تو مشت زجر موهای من
دو دست من همین که بسته شد به زیر پا پرم شکسته شد
ببین که شمر زد اون قدر کتک تا که دیگه خسته شد
بابا حسین بابا حسین من
شاعر : رضا تاجیک
- چهارشنبه
- 15
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا تاجیک
ارسال دیدگاه