هی تو را گم میکنم
در شلوغی ها تو را من بارها گم میکنم
بر زمین می افتی و...
آسمانم را به زیر دست و پا گم میکنم
بزم برپا کرده اند
پیکرت را بین تیر و نیزه ها گم میکنم
با دهانِ غرق خون
تو تبسم میکنی من دست و پا گم میکنم
برگ های لاله را
در میان خارهای کربلا گم میکنم
چیدمت روی عبا
باز اعضای تو را بین عبا گم میکنم
ای عصای پیری ام
بین چوب و کعب نی آخر تو را گم میکنم
شاعر : داود رحیمی
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 11:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
داود رحیمی
ارسال دیدگاه