من آبـم و حیـات همه خلق عالمم
آرام جــان و روشنی چشـم آدمـم
جـاری بـه بـاغ خلد ز انهـارِ کوثرم
مهریـۀ مقـدس زهـرای اطهرم
بــاران جـاریام ز دل کوهســارها
سـرسبـز میشونـد ز مـن لالهزارها
من داشتم وجود و وجود جهان نبود
از نخل و دشت و باغ و شقایق نشان نبود
من بودم و ز عالـم هستی رقم نبود
کربوبلا و کعبه و رکن و حرم نبود
پیوستـه بـر حیات خلایـق دویدهام
با اشک بـر عـذار نکویـان چکیدهام
دیدار مـن دل همـه را شاد میکند
هر کس که تشنه گشت، ز من یاد میکند
تـا هسـت نـام قتلگـه و نـام علقمـه
شرمنـدهام ز العطـشِ آل فاطمـه
با آنکه سر به پـای گل یاس میکشم
خجلت ز روی حضرت عباس میکشم
آبـم ولـی بـه سینـه بـوَد کـوه آذرم
شرمنــده از تلـظی لــبهای اصغرم
آبم که شستوشو شدهام با دم حسین
خون است سالها جگرم در غم حسین
سـوزم بـه یاد تشنگـی و آتـش تبش
خلقاند تشنۀ مـن و من تشنـۀ لبش
آبم ولـی شـراره بـه هر فـوج میزنم
فریاد "یا حسین" زِ هـر موج میزنم
آبـم ولی شـراره بـه قلبـم نشستـه بود
حتی رهم بـه جانب گـودال، بسته بود
وقتی حسین در یـم خـون اوفتاده بود
وقتی که سر بـه دامن مقتـل نهاده بود
وقتی که سنگها به تنش بوسه میزدند
بـا تیـر و نیـزه بر بدنش بوسه میزدند
دیدم ز تشنگـی لب خشکش کبود بود
خورشیـد در دو دیـدۀ او کـوه دود بود
دیگـر در آفتـاب، رخ لالهگـون نداشت
آب بدن شده طی و یک قطره خون نداشت
شمشیرها بـه زخـم تنش میگریستند
حتی بـه چاک پیـرهنش میگریستند
مـن از دل فـرات بـه او چشـم دوختم
در آتـش خجــالت و انــدوه سـوخت
گفتـم عزیـز فاطمه! ای خاک بـر سرم
من آبـم و تـو تشنـه دهی جان برابرم
ای خاک کربلات به از مُشک، یاحسین
من آب باشم و تو لبت خشک، یاحسین
میسوختـم ز خجلت و بیتاب میشدم
بـا آن کـه آب بـودم، هـی آب میشدم
دسـت خـودم نبـود از او دور میشـدم
ای کـاش از خجـالت او کـور میشـدم
هــرگـه عبـورم اوفتـد از نهــر علقمـه
احساس میکنم که شدم اشک فاطمه
مـن آبـم و غمـم غـم آقای عالـم است
سوز دلم نهفته در اشعـار «میثم» است
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 14:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه