چقدر خاطره مانده به روی پیرهنت
فضای دشت شده پر ز بوی پیرهنت
چقدر جاذبه دارد حوالی گودال…
چقدر نیزه شده خیره سوی پیرهنت
نبوده نیزه و تیری در آن میانه مگر
چشیده بود شراب از سبوی پیرهنت
به سینه کسی انگار دست رد نزده
کریم، مثل خودت، خلق و خوی پیرهنت
به غیر مادرمان هیچ کس نفهمیده...
چرا یکی شده پس پشت و روی پیرهنت
دلم نمی شود آرام بی تو یک لحظه
اگر چه بوسه زدم مو به موی پیرهنت
رسیده وقت نماز و میان این همه زخم
جبیره ای شده حالا وضوی پیرهنت
همیشه پیرهن یوسفان شفابخش است
شفای زخم دلم گفتگوی پیرهنت
×××
شاعر : حسین ایزدی
- شنبه
- ۲۵
- آبان
- ۱۳۹۲
- ساعت
- ۵:۴۳
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه