• دوشنبه 5 آذر 03


شعر شام غریبان -( سقا که رفت... ساقی آب آوری که نیست )

2941
4

 سقا که رفت... ساقی آب آوری که نیست
آتش گرفته میکده را... ساغری که نیست
بوی لباس سوخته می‌آید از نسیم
باید که فکر کرد به آن معجری که نیست
رد غروب روی زمین رنگ خون کشید
عطر مدینه می‌وزد و مادری که نیست
با نعل تازه بر نفس دشت سُم زدند
یک دشت نیزه ماند... وَ آن پیکری که نیست
قاری بخوان برای دلم سوره‌ی جنون
از نینوای سرخ همان حنجری که نیست
با تازیانه داغ تو را شعله داده‌اند
آتش گرفته خیمه و خاکستری که نیست
یک دشت اضطراب زمین را گرفته است
با گریه های خسته آن دختری که نیست
از بوسه ای که روی رگ آفتاب ماند
معلوم می‌شود که دگر خواهری که نیست
با اشک‌ها دخیل به گهواره بسته‌اند
باب‌الحوائج است علی اصغری که نیست
تا صبح عمه بود و بیابان و خارها...
وقت اذان رسید و علی اکبری که نیست
بر نیزه هم به روی شما سنگ می زنند
بر گونه شماست رد خنجری که نیست
حالا هزار و چارصد و چند سال بعد...
من آمدم شبیه همان کفتری که نیست
از سمت زیر پای شما گریه می‌شوم
تا پیش روی ضلع ششم، محشری که نیست
فطرس شدم به شوق شما آه می‌کشم
بالی نمانده است برایم... پری که نیست
از شش جهت شکسته شدم در حضورتان
در بهت لحظه ماندم و چشم تری که نیست
حالا ضریح عشق تو را تازه می‌کنند
حالا پر از سکوتم و بالاسری که نیست

 

شاعر : مریم توفیقی

  • شنبه
  • 25
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 6:7
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران