سرت را پس گرفتم
همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم
به چه سختی ولی کن
ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم
بیا بنشین و بنگر
ببین خلخال پای دخترت را پس گرفتم
پرنده بودی اما
من از نیزه همه بال و پرت را پس گرفتم
به خاک افتاده نیمت
ولی در شام نیم دیگرت را پس گرفتم
ز دست نیزه داران
همه جامانده های پیکرت را پس گرفتم
میان آن غنائم
لباس دست دوز مادرت را پس گرفتم
دلم خوش کن برادر
بگو آرام خواهر معجرت را پس گرفتم
شاعر : محمدرضا ناصری
- چهارشنبه
- 6
- آذر
- 1392
- ساعت
- 15:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمدرضا ناصری
ارسال دیدگاه