نانجيبي كه مرا در اين هياهو ميبرد
دختر گيسو سفيدت را به هر سو ميبرد
دختري كه بيشتر باشد شبيه فاطمه
ارث از مادربزرگش درد پهلو ميبرد
موي پرپشتي كه ميسوزد گره بد ميخورد
هرم آتش ناجوانمردانه گيسو ميبرد
دست با انگشتر از شلاق هم سنگين تر است
روي صورت مينشيند طاق ابرو ميبرد
زخم ها روي تنم با هم رقابت ميكنند
زخم پايم دارد از زخم سرم رو ميبرد
دست افتاده سر افتاده كمر افتاده تر
بار اين تن را كه افتادست زانو ميبرد
بازوانم نيست قدر قطر يك انگشت دست
بسته من را در طنابي و به بازو ميبرد...
شاعر : سید پوریا هاشمی
- شنبه
- 9
- آذر
- 1392
- ساعت
- 12:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه