رحمی کن آتشی به سراپای ما مریز
یا لا اقل به صورت مینای ما مریز
آتش بیار معرکه بس کن دوباره باز
خاری به پای کوچک زهرای ما مریز
با کعب نی و یا ته نیزه و یا غلاف
برگ و بر صنوبر رعنای ما مریز
از روی بام خانه ی خود سنگ پشت سنگ
برچشم زخم خورده ی سقای ما مریز
وقت عبور قافله خاکستر تنور
روی سر پیمبر عظمای ما مریز
با سوت و رقص شادی و با هلهله ، نمک
بر روی زخم عمه ی تنهای ما مریز
****
ته مانده ی شراب خودت را حیا کن و
روی سر بریده ی بابای ما مریز
شاعر : علیرضا خاکساری
- یکشنبه
- 10
- آذر
- 1392
- ساعت
- 11:39
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه